وقتی قرآن میفرماید: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین» ما چنین بودهایم که همیشه منذر بشر بودهایم و همیشه بشر را هدایت میکردهایم، میخواهد بگوید که این دفعه اول ما نیست که ما انذار خودمان و هدایتبشر را از قرآن شروع کرده باشیم، بلکه از روزی که بشر به روی زمین آمده استخداوند شان انذار خودش را به وسیله پیغمبران داشته است. در «انا کنا مرسلین» هم مطلب همین است: ما همیشه چنین بودهایم که رسول میفرستادهایم. این که قرآن [این مطلب را] ذکر میکند - و در اختبار هم این مطلب خیلی توضیح داده شده و تفسیر شده - در مساله اصطلاح «دین شناسی» یا «تاریخ ادیان» نظر خاص قرآن را بیان میکند و آن اینکه از نظر قرآن از لحظه اولی که بشر عاقل متفکر بر روی زمین آمده است رسول الهی بر روی زمین بوده; یعنی این جور نبوده که دورهها بر بشر گذشته است و بشر همین طور در جهالتها و نادانیهای خودش میلولیده، پرستش هم از بت پرستی به معنی اعم مثلا از پدرپرستی به قول فروید شروع شده و بعد رئیس قبیله را بپرستند و بعد کم کم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرین مرحله که میرسد پیغمبرانی م آیند ظهور میکنند و مردم را به خدای یگانه دعوت میکنند; نه، چنین چیزی نیست. اینها تاریخ هم نیست که کسی بگوید تاریخ است. آنها هم که میگویند، منشا حرفشان حدس و تخمین است، چون اینها مربوط به ازمنهای است که خود آنها اینها را «ازمنه ما قبل تاریخ» مینامند.
پس اینها تاریخ نیست، فرضیات و حدسیات است، و واقعا عجیب هم هست! وقتی یک نفر دانشمند به بتبست میرسد گاهی یک فرضیاتی میگوید که یک آدم عادی هم به او میخندد. فرضیاتی را که دانشمندان گفتهاند در کتابها با آب و تاب مینویسند در صورتی که مطالبی که به وسیله وحی و انبیاء رسیده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهید [در نظر] بگیرید این عجیبتر از آن نیست، ولی این جلب نظرشان نمیکند. مثلا فروید وقتی میخواهد ریشه پرستش را به دستبدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد - چون او میخواهد به فطرت یا غریزه الهی اعتقادی نداشته باشد; اینها تاریخ هم که عرض کردیم نیست که بگوییم گوینده مدرکی بر خورد کرده - آمده فرض کرده و گفته استشاید چنین چیزی بوده. او چون تکیهاش روی غریزه جنیسی است این جور فکر کرده که در ادوار خیلی قدیم پدر خانواده - که از همه قویتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص میداد، یعنی غیر از آن زنهایی که از آنها بچه میآورد و به خودش اختصاص داشت دخترهایش را هم که بزرگ میشدند جزء حرم و حریم خودش قرار میداد و پسرها را محروم میکرد. پسرها دو احساس متناقض نسبتبه این پدر داشتند، یک احساس محبت آمیز و یک احساس نفرت آمیز. احساس محبت آمیز برای اینکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامی خانواده بود، نان آور خانواده بود و اینها را در مقابل دشمن حفظ میکرد. از این جهتبه او به نظر محبت و احترام نگاه میکردند. ولی از طرف دیگر (او همه احساسات را متمرکز در حس جنسی میداند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، یک حس کینه و حسادت عجیبی نسبتبه او داشتند. این دو حس متناقض از آنجا پیدا شد. روزی بچهها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اینها همه خیال است) گفتند این که نمیشود که تمام زنها را جمع کرده برای خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تاثیر احساسات نفرت آمیزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در میآوریم، میکشیمت; دسته جمعی ریختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبتآمیز و احترام قهرمانانهای که نسبتبه او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردی که وقتی انسان روی یک احساس کینهتوزی یک کاری میکند بعد که کارش را کرد دیگر کینه کارش تمام میشود و تازه احساسات دیگرش مجال ظهور پیدا میکند. بعدها که از این غلیان احساسات غضب خارج شدند دور همدیگر نشستند و گفتند عجب کار بدی کردیم! دیدی، ما مظهر قهرمانی خودمان را از دست دادیم! از اینجا این پدر مورد احترام بیشتر قرار گرفت. کمکم مجسمه این پدر را به عنوان یک موجود باقی ساختند و شروع کردند به پرستش آن، و پرستش از اینجا آغاز شد.
حالا شما بیایید قصه آدم و حوا را - قطع نظر از اینکه گویندهاش پیغمبران هستند - بگذارید در مقابل این قصه; ببینید کدامیک معقولتر است. این را به صورت یک فرضیه علمی بعضی قبول میکنند و آن را نمیخواهند قبول کنند.
به هر حال قرآن میخواهد بگوید مطلب این طور نیست. مساله نبوت و رسالت مساله ای نیست که تدریجا در اثر یک سلسله تصادفات برای انسان پیدا شده باشد. انسان آنچنان موجودی است که از اولین لحظهای که به روی زمین آمده استحجت الهی، رسول الهی، انذار الهی، هدایت الهی با او توام بوده است، کما اینکه تا آخرین لحظهای که بر روی زمین باشد چنین خواهد بود. جلسه پیش عرضم کردم حدیث است که اگر دو نفر بر روی زمین باقی بمانند یکی از آنها حجتخدا خواهد بود.
«رحمة من ربک» چرا ما همیشه مرسل هستیم، همیشه رسول فرستادهایم و کار ما این بوده؟ رحمتی است از پروردگار; یعنی خدای رحمان و رحیم چنین نیست که مدتی دست از رحمانیتش بدارد یا دست از رحیمیتش بردارد. «انه هو السمیع العلیم» او شنوا و داناست. وقتی که میگوید «خدا شنواست» مقصود این است که نیازهای افراد یا اشیاء را [میشنود]. معمولا این طور است که نیاز با زبان بیان میشود و با گوش باید نیاز را شنید. حالا ممکن است احیانا این نیاز به زبان نیاید، ولی به اعتبار اینکه یک امری است که قابل شنیدن است، باز شنیدینی تلقی میشود. خدا سمیع است، کانه ندای همه موجودات را که به نیاز بلند کردهاند و میگویند ما به چنین چیزی نیازمند هستیم، میشنود، یعنی انسان به پیغمبر نیاز دارد و با لسان تکوین همیشه فریاد او بلند است که خدایا ما راهنما میخواهیم، و خدا این نیاز را میشنود و بنا بر این آن را بر میآورد. و علیم است، و داناست و میداند. باز «میداند» راجع به اموری است که شنیدنی نیست، فقط دانستنی است نه شنیدنی. مثلا میداند که این نیاز را چگونه باید بر آورد، میداند که چه کسی را به رسالت مبعوث کند (الله اعلم یثیجعل رسالته). (1) آنچه از ناحیه آنهاست، نیاز آنها را میشنود و آنچه از ناحیه خود باید بکند میداند که چه بکند.
1- انعام / 124.